×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

تاریخ ایران

خواب دیدم

خواب دیدم؛

در شهری بودم که هیچ گناهی در آن نبود.

تمام بزرگترهای شهر، با همان صفای همیشگی در کنار جوان ها بودند و آن ها را دوستانه راهنمایی و همراهی می کردند. و الگویی بودند شایسته.

هیچ کس فقط به دنبال نفع خودش نبود، و همه به فکر همدیگر بودند.

جوان ها؛ دختر و پسر، با هم دوست بودند، نه دوستی سطحی و برای سوءاستفاده، نه، بلکه دوستی واقعی و مانند خواهر و برادری دلسوز برای هم.

خواهران و برادرانی که همدیگر را دوست داشتند و به هم کمک می کردند؛ برای پیشرفت و شادی بیشتر.

مثل این جا نبود و فقط زیبایی های این جا با ما بود.

خواب دیدم که در زمینی بودم، پاک، پر از علاقه، پر از صفا و صمیمیت، پر از دوستی  و درستی و راستی، و در یک کلام زندگی.

نگاه ها پاک بود.

حرف ها پاک بود.                      

فکرها هم پاک بود.

و رفتارها نیز پاک.

چه رویای شیرینی بود... 

کاش خواب، می ماندم...

سه شنبه 19 مهر 1390 - 9:43:04 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


زنانگی


چی می شد


از خدا پرسیدم


پند های بابا بزرگانه


سخنی چند درباره اهرام مصر


بدن فرعون مایع عبرت آیندگان


آیا دیوار چین به پدید آورندگانش پناه داد


تخت جمشید اقامتگاه سلاطین


ایوان مدائن یا خانه عبرت


وصیت عجیب اسکندر به مادرش


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

48705 بازدید

61 بازدید امروز

9 بازدید دیروز

89 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements